ترشرویی کردن و زشت نشستن. (ناظم الاطباء). گرفته و روی درهم کشیده در مجلسی حاضر شدن: چون کشیدندش به شه بی اختیار شست در مجلس ترش چون زهر مار. مولوی. لعبت شیرین اگر ترش ننشیند مدعیانش طمع کنند بحلوا. سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 342). قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟ سعدی (ایضاً ص 415). ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید چه میگوئی چنین شیرین، که شوری در من افکندی. سعدی (ایضاً ص 583)
ترشرویی کردن و زشت نشستن. (ناظم الاطباء). گرفته و روی درهم کشیده در مجلسی حاضر شدن: چون کشیدندش به شه بی اختیار شست در مجلس ترش چون زهر مار. مولوی. لعبت شیرین اگر ترش ننشیند مدعیانش طمع کنند بحلوا. سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 342). قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟ سعدی (ایضاً ص 415). ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید چه میگوئی چنین شیرین، که شوری در من افکندی. سعدی (ایضاً ص 583)
خالی نشستن. تنها ماندن. به مجاز محروم ماندن. در عزا نشستن. در فقدان نشستن: مردی دبیر بود اندر لشکر بهرام نام وی بزرگ دبیر. و بهرام او را از هرمز خواسته بود. بهرام را گفت: به جنگ شتاب مکن با دشمنان، بهرام گفت: خاموش باش که مادر از تو تهی نشیناد. ترا دوات و قلم به کار آید جنگ چه دانی ؟ (ترجمه طبری بلعمی)
خالی نشستن. تنها ماندن. به مجاز محروم ماندن. در عزا نشستن. در فقدان نشستن: مردی دبیر بود اندر لشکر بهرام نام وی بزرگ دبیر. و بهرام او را از هرمز خواسته بود. بهرام را گفت: به جنگ شتاب مکن با دشمنان، بهرام گفت: خاموش باش که مادر از تو تهی نشیناد. ترا دوات و قلم به کار آید جنگ چه دانی ؟ (ترجمه طبری بلعمی)
گردآلود شدن. چرکین شدن، مجازاً نقصان یافتن. زیان رسیدن: گر جملۀ کائنات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد. خواجه عبداﷲ انصاری. خاک نعلین تو ای دوست غبارم شد تا بر آن دامن عصمت ننشیندگردم. سعدی (خواتیم). گفت در راه دوست خاک مباش نه که بر دامنش نشیند گرد. سعدی (بدایع)
گردآلود شدن. چرکین شدن، مجازاً نقصان یافتن. زیان رسیدن: گر جملۀ کائنات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد. خواجه عبداﷲ انصاری. خاک نعلین تو ای دوست غبارم شد تا بر آن دامن عصمت ننشیندگردم. سعدی (خواتیم). گفت در راه دوست خاک مباش نه که بر دامنش نشیند گرد. سعدی (بدایع)
در تداول عامه، انکار کردن مال کسی که نزد او به امانت یا دین بوده است. مالی را به وام گرفتن و اظهار افلاس یا انکار کردن. مالی را به غصب متصرف شدن و انکار کردن. پس از وام بسیار کردن گفتن که ورشکست هستم و هیچ ندارم با آنکه دارد و یا محتمل است که دارد. (یادداشت مؤلف)
در تداول عامه، انکار کردن مال کسی که نزد او به امانت یا دین بوده است. مالی را به وام گرفتن و اظهار افلاس یا انکار کردن. مالی را به غصب متصرف شدن و انکار کردن. پس از وام بسیار کردن گفتن که ورشکست هستم و هیچ ندارم با آنکه دارد و یا محتمل است که دارد. (یادداشت مؤلف)